«دختر سندروم داون چهارباغ خواجو»

زمستان ۹۴، به دلایل مگو، پریشان‌حال‌تر از آن بودم که بتوانم اعتیاد به پیاده‌روی‌های تنها و طولانی مدت را کنار بگذارم و آنچه را تکه تکه در ذهنم نقش می‌بست، و در تلاقی گرفتاری‌ها و روزمرگی‌هایم، مثل کف بی‌رمق روی موج، سریع به بوته فراموشی سپرده می‌شد، بر روی کاغذ بیاورم. با اینحال هنوز به روشنی به خاطر می‌آورم که یکی از شب‌های سرد همان زمستان سخت و آشفته، که فاصله پل خواجو تا محل کارم را از مسیر چهارباغ خواجو پیاده پرسه می‌زدم، دخترکی را دیدم که کیف‌های دست‌ساز می‌فروخت. و اگر واقعاً اهمیت دارد، باید بگویم که دخترک سندروم داون داشت. به سمتم آمد و همانطور که تاکید می‌کرد کیفها را خودش درست می‌کند با خنده دلنشینی که از مستی دنیای کودکانه‌اش می‌آمد، و زرشکی رنگ بود، از من خواست از او کیف بخرم. من اما، آن روزها بیخیال‌تر از آن بودم که کیف پولی همراه داشته باشم. و هنوز به خوبی خاطرم هست که جواب منفی من به آن دخترک، که اگر واقعاً اهمیت دارد سندروم داون داشت، چگونه لبخند را از لبانش زدود و به نومیدی در شبی سرد، سخت و آشفته تبدیل کرد.
من در این سالها، با کیف پول پر، بارها و بارها از مکینه تا پل رفتم و آمدم، تا مگر دخترک کیف فروشی را که سندروم داون داشت و آن شب سرد زمستانی در «درخشش‌های تیره»۱ چهارباغ خواجو ناپدید شد، دوباره ببینم.
***
در گروه نرم‌افزاری سازه، تنها یک مهندس وجود دارد که «مهندس» خطاب می‌شود. حق است که بگویم در طی این ده سال همکاری، او علاوه بر اینکه تاثیر بزرگی در بلوغ اجتماعی من داشته، برایم نقش برادر بزرگتر نداشته‌ام را نیز ایفا کرده است. گفتگو‌های گاه و بیگاه ما در دفتر شرکت، غالباً از مسایل اقتصادی و وضعیت آینده شرکت شروع می‌شود و به حل کردن «مشکلات گردون»، «از قعر حضیض خاک تا اوج زحل»۲ منتهی می‌شود. قاعدتاً در این مباحث اعتقاد به نظم و یا تصادفی بودن جهان هستی نیز به کرّات به میان آمده است. نتیجه آنکه، دو نفر انسان بالغ و عاقل را تصور کنید که درست شب عید نوروز تا ساعت ۲ بامداد در دفتر یک کمپانی نرم‌افزاری، گزینه‌هایی مانند «قانون دوم ترمودینامیک» در علم مکانیک و «Finite Element» در مهندسی عمران و «Anthropic Principle» در فلسفه علم را روی میز آورده‌اند تا راهی برای برون رفت از بحران معنویتی که بشر مدرن با آن مواجه شده است بیابند! بماند...
در لابه‌لای گفتگوهای نیمه شب، که اگر بیش از آن ادامه می‌یافت پتانسیل آن را داشت که به سمت هذیان‌های فلسفی برود، مهندس یک روش فراابتکاری ارائه داد که مثل ابراهیم، که مرغ‌ها را کشت و کوفت و به هم آمیخت و نوک کوهها گذاشت، تو هم می‌توانی یک عدد تصادفی را در نظر بگیری و ببینی که همان عدد به انحاء مختلف و به صورت شگفت‌آوری در زندگی تو تکرار می‌شود! البته ذهنی که در عنفوان جوانی با شک دکارتی و نقد هیوم بر علیت و «منشاء انواع» چارلز داروین درگیر شده باشد، چنان سماجت فلسفی و محافظه‌کاری منطقی دارد که چندان ارتباطی بین داستان ایمان ابراهیم و آن عدد تصافی نیابد، ولی... ولی...
ولی من دخترک کیف‌فروشی را می‌شناختم که اگر واقعاً اهمیت دارد سندروم داون داشت و من دلم می‌خواست تجربه دیدنش، فقط یک بار دیگر در زندگیم تکرار شود، اگر واقعاً این جهان بر مبنای تصادف چیده نشده است.
***
راستش را بخواهید به نظرم کاملاً بر حسب تصادف و نه الزاماً بنا بر نظم بنیادینی حاکم بر جهان هستی، من در شب ششم فروردین و در میان همهمه مسافران نوروزی در چهارباغ خواجو، دخترک کیف‌فروش را دوباره دیدم. و البته باید متذکر شوم (چون واقعاً اهمیت دارد) که قاعدتاً او همچنان از سندروم داون رنج می‌برد و کمی چاق‌تر به نظر می‌رسید و تحرک برایش مشکل‌تر شده بود. این بار خوشبختانه کیف پولم همراهم بود تا از او کیف پول دیگری بخرم، ولی مشکل آن بود که پول نقد نداشتم، بنابراین در حالی که به دخترک اطمینان دادم فقط اوست که می‌تواند در دنیا زیباترین کیف‌های پول را بدوزد، از او خواستم روی یکی از همین صندلی‌های دایره‌وار چهارباغ خواجو بشیند تا از نزدیکترین خودپرداز پول نقد بگیرم و برگردم. تا جایی که او را می‌دیدم، مراقب بودم که در حین گرفتن پول جایی نرود و همانجا نشسته باشد. وقتی برگشتم زنی کنار او نشسته بود و با او صحبت می‌‌کرد. دخترک داشت به زن حرفهای بریده بریده‌ای با این مضمون می‌زد: «شکل معلممه... عباس... همون که اومد به خوابم!...»
***
آیا ربطی بین اعداد تصادفی و شب ششم فروردین وجود دارد؟ خیر!
آیا شک فلسفی‌ام برطرف شده است؟ خیر!
آیا دخترک نشانه‌ای از نظم حاکم بر جهان بود؟ نمی‌دانم!
فقط می‌دانم که من دوباره همان خنده کودکانه سرشار از رنگ زرشکی را بر لبان او دیدم و در «درخشش‌های تیره» چهارباغ خواجو ناپدید شدم.

پی‌نوشت‌ها:
۱- عنوان کتابی است از متفکری که به نوع تفکرش هیچ باوری ندارم.
۲- از رباعیات عمر خیام نیشابوری.

+ چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۷ ساعت ۰۱:۳۹

نظر شما

یادداشتی بر
زهرا دهقان دهنوی : حس هایی است سرشار از روشنی های تار و تاریکی های درخشان که گاه گاه خواندن این کهنه کتاب را گواراتر می کند اگرچه در حکم فسانه گفتن و در خواب شدن باشد.
سپاس از مطلب دلنشین شما.
پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۳۳
...
من: وای، خیلی خوب بود این.
پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۴۲
کارهای بچه های استثنایی
امینیان: خیلی جالب بود فکر کنم این دختر را دیدم تو نمایشگاهی که از کارهای اینجور بچه ها برپا شده بود و من به واسطه مادرم که معلم مدارس استثنایی بود شرکت کردم مامانم چندتاشونا میشناخت که تو کارهای هنری استادن هر وقت که نمایشگاه میزارن ازم میخاد که حتما ازشون خرید کنن
متن و خاطره عالی بود
پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۴۴
...‌
mani: خیلی خیلی عالی بود. تضاد و کشمکش بین عقل و منطق و به قول متن شک دکارتی با احساس و خیلی خوب توصیف کردین. تاکیدتون بر اهمیت داشتن و نداشتن سندرون داون هم جالب بود.
پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۴۵
نظر
آسی: بسیار زیبا توصیف کردین. از خوندن نوشته زیباتون لذت بردم. درود بر شما
پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۷ ساعت ۲۰:۴۳
جانهای آشنا
فرزانه: بسیار زیبا و ملموس بود. آری در این جهان چیزهای بسیاری به هم مربوطند که پنهانند. جان بلورین می خواهد دیدن و تجربه کردنش. برقرار باشید.
پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۷ ساعت ۲۳:۰۲
تکامل تصادف
saeedtz: وقتی نگاه می کنی می بینی تکامل که بر پایه ی تصادفه این همه نظم تو دنیا بوجود آورده و وقتی فیزیک هم داره تکامل رو الگو قرار میده و به این سمت میره که دنیای منظم ما هم در نتیجه ی تصادفه دیگه سعی می کنم خیلی تلاش نکنم که همه ی پدیده های این جهان رو توضیح بدم!!! نمی دونم ممد!!! واقعا دیگه نمی دونم!!!
پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۷ ساعت ۲۳:۵۰
...
الهام: اومد به خوابم؟
نشونه ها همیشه هستن.فقط باید دیدشون...
آدینه ۲۴ فروردین ۱۳۹۷ ساعت ۰۰:۱۷
عرض ارادت
حسین قانونوی: سلام محمدجان
خواندمت
موقعیت جذابی بود و زیبا نوشته بودی
اما در طول خواندن متن کلا داشتم به این فکر می کردم که ورود به دنیای تفکر و فراتر رفتن از جهان ملموسات و محسوسات، چقدر رنج آور و آزاردهنده است. به قول شاعر:
بیچاره آن کسی که گرفتار عقل شد
خوشبخت آن که کره خر آمد، الاغ رفت
آدینه ۲۴ فروردین ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۰۶
عالی
حسین شیخ: سلام
ارتباط روش فراابتکاری مهندس رو با سناریوی اصلی متوجه نشدم!
چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۷ ساعت ۰۰:۴۰
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
سایت:
موضوع:
نظر:
درباره ارسال نظر
لطفاً متن نظرتان را با الفبای لاتین وارد نکنید، چنانچه صفحه کلید فارسی ندارید از بهنویس استفاده نمایید.
برای نگارش از فارسی معیار استفاده کنید، به کارگیری زبان محاوره‌ای در نوشتار علاوه بر کاستن ارزش ادبی و تاثیر کلام شما، موجب آشفتگی نثر فارسی می‌گردد.
نشانی ایمیل شما در سایت منتشر نمی‌شود و تنها راه ارتباطی نویسنده با شماست.