زمستان ۹۴، به دلایل مگو، پریشانحالتر از آن بودم که بتوانم اعتیاد به پیادهرویهای تنها و طولانی مدت را کنار بگذارم و آنچه را تکه تکه در ذهنم نقش میبست، و در تلاقی گرفتاریها و روزمرگیهایم، مثل کف بیرمق روی موج، سریع به بوته فراموشی سپرده میشد، بر روی کاغذ بیاورم. با اینحال هنوز به روشنی به خاطر میآورم که یکی از شبهای سرد همان زمستان سخت و آشفته، که فاصله پل خواجو تا محل کارم را از مسیر چهارباغ خواجو پیاده پرسه میزدم، دخترکی را دیدم که کیفهای دستساز میفروخت. و اگر واقعاً اهمیت دارد، باید بگویم که دخترک سندروم داون داشت. به سمتم آمد و همانطور که تاکید میکرد کیفها را خودش درست میکند با خنده دلنشینی که از مستی دنیای کودکانهاش میآمد، و زرشکی رنگ بود، از من خواست از او کیف بخرم. من اما، آن روزها بیخیالتر از آن بودم که کیف پولی همراه داشته باشم. و هنوز به خوبی خاطرم هست که جواب منفی من به آن دخترک، که اگر واقعاً اهمیت دارد سندروم داون داشت، چگونه لبخند را از لبانش زدود و به نومیدی در شبی سرد، سخت و آشفته تبدیل کرد.
من در این سالها، با کیف پول پر، بارها و بارها از مکینه تا پل رفتم و آمدم، تا مگر دخترک کیف فروشی را که سندروم داون داشت و آن شب سرد زمستانی در «درخششهای تیره»۱ چهارباغ خواجو ناپدید شد، دوباره ببینم.
در لابهلای گفتگوهای نیمه شب، که اگر بیش از آن ادامه مییافت پتانسیل آن را داشت که به سمت هذیانهای فلسفی برود، مهندس یک روش فراابتکاری ارائه داد که مثل ابراهیم، که مرغها را کشت و کوفت و به هم آمیخت و نوک کوهها گذاشت، تو هم میتوانی یک عدد تصادفی را در نظر بگیری و ببینی که همان عدد به انحاء مختلف و به صورت شگفتآوری در زندگی تو تکرار میشود! البته ذهنی که در عنفوان جوانی با شک دکارتی و نقد هیوم بر علیت و «منشاء انواع» چارلز داروین درگیر شده باشد، چنان سماجت فلسفی و محافظهکاری منطقی دارد که چندان ارتباطی بین داستان ایمان ابراهیم و آن عدد تصافی نیابد، ولی... ولی...
ولی من دخترک کیففروشی را میشناختم که اگر واقعاً اهمیت دارد سندروم داون داشت و من دلم میخواست تجربه دیدنش، فقط یک بار دیگر در زندگیم تکرار شود، اگر واقعاً این جهان بر مبنای تصادف چیده نشده است.
آیا شک فلسفیام برطرف شده است؟ خیر!
آیا دخترک نشانهای از نظم حاکم بر جهان بود؟ نمیدانم!
فقط میدانم که من دوباره همان خنده کودکانه سرشار از رنگ زرشکی را بر لبان او دیدم و در «درخششهای تیره» چهارباغ خواجو ناپدید شدم.
پینوشتها:
۱- عنوان کتابی است از متفکری که به نوع تفکرش هیچ باوری ندارم.
۲- از رباعیات عمر خیام نیشابوری.

کسی که اهل فیلم و سینما باشد، احتمالاً با فیلم «رستگاری در شاوشنک» ساخته «فرانک دارابونت» و رتبه اول آن در بین برترین فیلمهای تاریخ سینما به انتخاب کاربران IMDB آشناست... »ادامه

سراجالانساب کیا احمد گیلانی با وجود آنکه موضوعی مرتبط با علم انساب دارد و با هدف تبارشناسی خاندانهای پراکنده سادات در سرزمینهای اسلامی نگاشته شده... »ادامه

بودجه معارف شرمانگیز است و قسمت بزرگ آن برای مدارس عالیه و متوسطه تهران صرف میشود و یا برای ادارات وزارتی یعنی «میز و صندلی». برای معارف تمام ایران به استثنای تهران صد و هفتاد هزار تومان یعنی کمتر از یک صدم بودجه مملکتی صرف میشود... »ادامه

سرچشمه فکری را که به نام خیام شهرت یافته و شعرای دیگری منجمله حافظ نیز بدان توجه خاص داشتهاند، باید در شاهنامه جست، و بسیار طبیعی است که چنین باشد... »ادامه

به مناسبت سالگرد وقایع ۳۱ تیرماه سال ۱۳۳۱ خورشیدی مقاله کشتیبان در میان طوفان در سایت مورخان منتشر شده است... »ادامه